آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری،
می خواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی؟!
تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟؟؟
سهراب سپهری
وقتی دل کسی رو میشکنی یه میخ بزن به دیوار
وقتی دلش رو بدست آوردی میخ را در بیار، می بینی که
جای میخ رو دیوار مونده و دیگه دیوار مثل اولش نمیشه
و جای میخ تا ابد روش میمونه پس دل کسی رو نشکن
چون دیگه مثل اولش نمیشه.
نه اسمش عشق است،نه علاقه،نه حتی عادت.
حماقت محض است دلتنگ کسی باشی که دلش با تو نیست
سهراب سپهری
باید باور کنیم
تنهایی ...
تلخ ترین بلای بودن نیست ،
چیزهای بدتری هم هست ،
روزهای خسته ای ...
که در خلوت خانه پیر می شوی
و سال هایی
که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است
تازه ...
تازه پی می بریم
که تنهایی
تلخ ترین بلای بودن نیست ،
چیزهای بدتری هم هست:
دیر آمدن!
دیر آمدن!
در جهان غصه کوتاهی دیوار مخور
حسرت کاخ رفیق و زر بسیار مخور
گردش چرخ نگردد به مراد دل کس
غم بی مهری آن مردم بی عار مخور
خدایا دستم به آسمانت نمی رسد،
اما تو که دستت به زمین می رسد بلندم کن
تا کنون رفیقی پیدا نکرده ام که به اندازه ی تنهایی قابل رفاقت باشد...
به آنان که پاییز را دوست ندارند بگو پاییزبهاری است که عاشق شده
سکوت ما به هم پیوست ، و ما "ما" شدیم
تنهایی ما در دشت طلا دامن کشید. آفتاب از چهره ما ترسید
دریافتیم و خنده زدیم ، نهفتیم و سوختیم
هر چه باهم تر ، تنها تر،
از ستیغ جدا شدیم:
من به خاک آمدم و بنده شدم
تو بالا رفتی و خدا شدی